فهرست مطالب
در طول جنگ جهانی دوم، ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی با هم به عنوان متحد علیه قدرتهای محور جنگیدند؛ با این حال، روابط دو ملت پرتنش بود.
به گزارش ره آورد نیوز، در ماههای پایانی جنگ جهانی دوم نشانههای اختلاف بین کشورهای پیروز در جنگ از هر زمان دیگری روشن شده بود. آمریکاییها مدتها نسبت به کمونیسم شوروی محتاط بودند و نگران حکومت ظالمانه ژوزف استالین رهبر روسیه بر کشورش بودند.
به نوبه خود، شورویها نیز از ورود تاخیری آمریکاییها به جنگ جهانی دوم که منجر به کشته شدن ده ها میلیون روس شد، ناراحت بودند. پس از پایان جنگ، این نارضایتیها به حس بیاعتمادی و دشمنی متقابل تبدیل شد.
حقیقتی که قابل کتمان کردن نیست این است که، توسعه طلبی شوروی پس از جنگ در اروپای شرقی به ترس بسیاری از آمریکاییها منجر شد و آنها را به فکر راه چاره برای مقابله با این توسعه طلبی انداخت. غربیها به رهبری آمریکا بر این اعتقاد بودند کهطرح روسیه پس از جنگ سلطه بر جهان است. در همین حال، اتحاد جماهیر شوروی از آنچه آنها به عنوان لفاظیهای خصمانه مقامات آمریکایی، افزایش تسلیحات و رویکرد مداخله جویانه در روابط بین الملل تلقی می کردند، خشمگین شده بودند. در چنین فضای خصمانه، هیچ طرفی به طور کامل مقصر جنگ سرد نبود. در واقع، برخی از مورخان معتقدند که این امر اجتناب ناپذیر بود.
جنگ سرد: مهار
در زمان پایان جنگ جهانی دوم، اکثر مقامات آمریکایی توافق کردند که بهترین دفاع در برابر تهدید شوروی، استراتژی به نام «محدودیت» است.
جورج کنان، دیپلمات آمریکایی (1904-2005) در «تلگراف طولانی» معروف خود، این سیاست را توضیح داد: او نوشت: «اتحاد جماهیر شوروی یک نیروی سیاسی است که متعصبانه متعهد به این باور بود که با ایالات متحده آمریکا نمیتوان به یک توافق بین المللی دائمی رسید. در نتیجه، تنها انتخاب آمریکا مهار تمایلات توسعه طلبانهی آنهاست» کنان در سال 1947 در کنگره اعلام کرد: «این باید سیاست ایالات متحده باشد که از مردم آزادی خواهی حمایت کند که در برابر تلاش برای به زانو درآمدن در مقابل شوروی مقاومت می کنند.»
این طرز تفکر سیاست خارجی آمریکا را برای چهار دهه آینده شکل داد.
عصر اتمی
استراتژی مهار شوروی همچنین توجیهی برای افزایش بی سابقه تسلیحات در ایالات متحده آمریکا را فراهم کرد. در سال 1950، گزارش شورای امنیت ملی آمریکا موسوم به NSC-68 توصیه ترومن مبنی بر استفاده از نیروی نظامی را برای مهار توسعه طلبی کمونیستی در هر جایی که به نظر می رسید، تکرار می کرد. برای این منظور، این گزارش خواستار افزایش چهار برابری هزینههای دفاعی شد.
به ویژه، مقامات آمریکایی توسعه تسلیحات اتمی مانند آن چیزی را که به جنگ جهانی دوم پایان داد، تشویق کردند. بدین ترتیب یک “مسابقه تسلیحاتی” مرگبار آغاز شد.
در سال 1949، اولین شوروی بمب اتمی خود را آزمایش کرد. در پاسخ، پرزیدنت ترومن اعلام کرد که ایالات متحده یک سلاح اتمی حتی مخربتر خواهد ساخت: بمب هیدروژنی یا “ابر بمب”. استالین هم از همین روش پیروی کرد.
در نتیجه، خطرات جنگ سرد به طرز وحشتناکی بالا گرفت.
اولین آزمایش بمب H در جزیره مرجانی انیوتوک در جزایر مارشال، نشان داد که عصر هسته ای چقدر می تواند وحشتناک باشد. این بمب هیدروژنی یک گلوله آتشین به مساحت 25 مایل مربع ایجاد کرد که یک جزیره را تبخیر کرد، یک سوراخ بزرگ در کف اقیانوس ایجاد کرد و این قدرت را داشت که نیمی از منهتن را نابود کند. آزمایش های بعدی آمریکا و شوروی زباله های رادیواکتیو را به جو پرتاب کرد.
تهدید همیشگی نابودی بوسیلهی بمب اتمی تأثیر زیادی بر زندگی مردم آمریکا نیز داشت. مردم در حیاط خانه خود پناهگاههای برای حمله اتمی درست کردند. همچنین آنها تمرینات حمله را در مدارس و سایر مکان های عمومی انجام دادند. دهههای 1950 و 1960 شاهد اپیدمی فیلمهای پرطرفداری بودیم که تماشاگران سینما را با به تصویر کشیدن ویرانیهای هستهای و موجودات جهشیافته وحشت زده کردند. از این جهت و موارد دیگر، جنگ سرد در زندگی روزمره آمریکایی ها حضور ثابتی داشت.
جنگ سرد و مسابقه فضایی
اکتشاف فضایی به عنوان یک عرصه دراماتیک دیگر برای رقابت جنگ سرد عمل کرد. در 4 اکتبر 1957، یک موشک بالستیک قاره پیمای R-7 شوروی، اسپوتنیک (به روسی به معنای “همسفر”)، اولین ماهواره مصنوعی جهان و اولین شی ساخته دست بشر که در مدار زمین قرار گرفت را پرتاب کرد.
پرتاب اسپوتنیک برای اکثر آمریکایی ها غافلگیرکننده بود و خوشایند نبود. در ایالات متحده، فضا به عنوان مرز بعدی، گسترش منطقی سنت بزرگ آمریکا در اکتشاف تلقی میشد، و بسیار مهم بود که زمینهای بازی را دربرابر شوروی از دست ندهند. علاوه بر این، این نمایش قدرت فوق العاده موشک R-7 که ظاهراً قادر به حمل کلاهک هسته ای به فضای هوایی ایالات متحده آمریکا بود، جمع آوری اطلاعات در مورد فعالیت های نظامی شوروی را بسیار ضروری کرد.
در سال 1958، ایالات متحده ماهواره خود به نام اکسپلورر I را که توسط ارتش ایالات متحده تحت هدایت دانشمند موشکی Wernher von Braun طراحی شده بود، پرتاب کرد و چیزی که به عنوان مسابقه فضایی شناخته میشد، شروع شد. در همان سال، رئیس جمهور دوایت آیزنهاور دستور عمومی ایجاد اداره ملی هوانوردی و فضایی (ناسا) را امضا کرد، (یک آژانس فدرال که به اکتشافات فضایی اختصاص دارد).
با این حال، شوروی یک قدم جلوتر بود و اولین انسان را در آوریل 1961 به فضا پرتاب کرد.
در ماه مه، پس از اینکه آلن شپرد به اولین مرد آمریکایی در فضا تبدیل شد، رئیس جمهور جان اف کندی (1917-1963) ادعای عمومی جسورانه ای کرد که ایالات متحده تا پایان دهه یک انسان را روی ماه فرود خواهد آورد. پیشبینی او در 20 ژوئیه 1969 به حقیقت پیوست، زمانی که نیل آرمسترانگ از مأموریت آپولو 11 ناسا، اولین انسانی بود که پا به ماه گذاشت و عملاً برنده مسابقه فضایی برای آمریکاییها شد.
فضانوردان آمریکایی به عنوان قهرمانان نهایی آمریکایی شناخته شدند. شوراها نیز به نوبه خود، با تلاشهای عظیم و بیوقفهشان برای پیشی گرفتن از آمریکا و اثبات قدرت نظام کمونیستی، بهعنوان شرور نهایی معرفی شدند.
جنگ سرد و ترس سرخ
در همین حال، در آغاز سال 1947، کمیته فعالیتهای غیرآمریکایی مجلس نمایندگان آمریکا (HUAC) جنگ سرد را به شیوهای دیگر به خانه آورد. این کمیته مجموعهای از جلسات استماع را آغاز کرد تا نشان دهد که براندازی کمونیستی در ایالات متحده زنده است.
در هالیوود، HUAC صدها نفر از افرادی را که در صنعت سینما کار میکردند مجبور کرد که از عقاید سیاسی چپ دست بردارند و علیه یکدیگر شهادت دهند. بیش از 500 نفر شغل خود را از دست دادند. بسیاری از این نویسندگان، کارگردانان، بازیگران و دیگران که در «فهرست سیاه» قرار گرفته بودند تا یک دهه بعد نیز نتوانستند دوباره به کار برگردند.
HUAC همچنین کارکنان وزارت امور خارجه را به مشارکت در فعالیت های خرابکارانه متهم کرد. به زودی، دیگر سیاستمداران ضد کمونیست، به ویژه سناتور جوزف مک کارتی (1908-1957)، این تحقیقات را گسترش دادند تا هرکسی را که در دولت فدرال کار می کرد، شامل شود.
در همین رابطه هزاران کارمند فدرال مورد بازجویی، اخراج و حتی محاکمه قرار گرفتند. با گسترش این هیستری ضد کمونیستی در دهه 1950، اساتید دانشگاه های لیبرال شغل خود را از دست دادند، از مردم خواسته شد تا علیه همکاران خود شهادت دهند و “سوگند وفاداری” در این باب رایج شد.
جنگ سرد در خارج از ایالات متحده آمریکا
مبارزه با براندازی در داخل منعکس کننده نگرانی فزاینده با تهدید شوروی در خارج از کشور بود. در ژوئن 1950، اولین اقدام نظامی جنگ سرد زمانی آغاز شد که ارتش خلق کره شمالی مورد حمایت شوروی به همسایه طرفدار غربی خود در جنوب حمله کرد.
بسیاری از مقامات آمریکایی می ترسیدند که این اولین گام در کمپین کمونیستی برای تسلط بر جهان باشد و معتقد بودند که عدم مداخله یک گزینه نیست. ترومن ارتش آمریکا را به کره فرستاد، اما جنگ کره به بن بست کشیده شد و در سال 1953 پایان یافت.
در سال 1955، ایالات متحده و سایر اعضای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) آلمان غربی را به عضویت ناتو درآوردند و به آن اجازه نظامیسازی مجدد دادند. اتحاد جماهیر شوروی پاسخ خود را با پیمان ورشو، یک سازمان دفاعی متقابل بین اتحاد جماهیر شوروی، آلبانی، لهستان، رومانی، مجارستان، آلمان شرقی، چکسلواکی و بلغارستان که یک فرماندهی نظامی واحد را زیر نظر مارشال ایوان اس. کونف از اتحاد جماهیر شوروی ایجاد کرد.
مناقشات بین المللی دیگری نیز در راه بود. در اوایل دهه 1960، پرزیدنت کندی در قاره آمریکا با تعدادی از چالشهای نگران کننده مواجه شد. حمله به خلیج خوک ها در سال 1961 و بحران موشکی کوبا در سال بعد به نظر می رسید ثابت کند که تهدید واقعی کمونیستی اکنون در “جهان سوم” بی ثبات و پسااستعماری نهفته است.
این مساله در هیچ کجا به اندازه ویتنام مشهود نبود، جایی که فروپاشی رژیم استعماری فرانسه به مبارزه بین “نگودین دیم” ناسیونالیست مورد حمایت آمریکا در جنوب و ناسیونالیست کمونیست “هوشی مین” در شمال منجر شده بود.
از دهه 1950، ایالات متحده به بقای یک دولت ضد کمونیستی در منطقه متعهد شده بود، و در اوایل دهه 1960 برای رهبران آمریکایی به نظر می رسید که اگر بخواهند با موفقیت توسعه طلبی کمونیستی مقالبه کنند باید اقدامی عاجل انجام دهند با این حال، آنچه در نظر گرفته شده بود یک اقدام نظامی کوتاه بود به یک درگیری 10 ساله تبدیل شد.
پایان جنگ سرد و اثرات
رئیس جمهور ریچارد نیکسون (1913-1994) تقریباً به محض روی کار آمدنش، شروع به اجرای رویکرد جدیدی در روابط بین الملل کرد.
او پیشنهاد کرد به جای اینکه جهان را مکانی متخاصم و «دو قطبی» بدانیم، چرا از دیپلماسی به جای اقدام نظامی برای ایجاد قطب های بیشتر استفاده نکنیم؟ به همین منظور، او سازمان ملل را تشویق کرد تا دولت کمونیستی چین را به رسمیت بشناسد و پس از سفر به آنجا در سال 1972، شروع به برقراری روابط دیپلماتیک با پکن کرد.
در همان زمان، او سیاست “تنش زدایی” را در قبال اتحاد جماهیر شوروی در پیش گرفت. در سال 1972، او و لئونید برژنف، نخست وزیر شوروی (1906-1982) معاهده محدودسازی تسلیحات استراتژیک (SALT I) را امضا کردند که ساخت موشکهای هسته ای توسط هر دو طرف را ممنوع کرد و گامی در جهت کاهش تنش هستهای برداشت.
علیرغم تلاشهای نیکسون، جنگ سرد دوباره در دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان (1911-2004) داغ شد. مانند بسیاری از رهبران نسل خود، ریگان معتقد بود که گسترش کمونیسم در هر کجا آزادی را در همه جا تهدید می کند.
در نتیجه، او برای ارائه کمک های مالی و نظامی به دولت ها و شورش های ضد کمونیستی در سراسر جهان تلاش کرد. این سیاست که در کشورهای در حال توسعه در مکان هایی مانند گرانادا و السالوادور اعمال می شد، به دکترین ریگان معروف شد.
با این حال، حتی زمانی که ریگان در آمریکای مرکزی با کمونیسم مبارزه میکرد، اتحاد جماهیر شوروی در حال فروپاشی بود.
در پاسخ به مشکلات شدید اقتصادی و تشنج سیاسی فزاینده در اتحاد جماهیر شوروی، نخست وزیر میخائیل گورباچف (1931-2022) در سال 1985 روی کار آمد و دو سیاست را معرفی کرد که روابط روسیه را با بقیه جهان بازتعریف کرد: “گلاسنوست” یا باز بودن فضای سیاسی، و «پرسترویکا» یا اصلاحات اقتصادی.
در پی این اقدام نفوذ شوروی در اروپای شرقی کاهش یافت.
در سال 1989، دولتهای اروپای شرقی که تحت لوای اتحاد جماهیر شوروی تلقی میشدند، دولت خود را با دولت غیرکمونیستی جایگزین کردند.
در نوامبر همان سال، دیوار برلین – بارزترین نماد دههها جنگ سرد – سرانجام ویران شد، درست بیش از دو سال پس از آنکه ریگان در سخنرانی خود در دروازه براندنبورگ در برلین، نخستوزیر شوروی را مخاطب قرار داد و گفت: «آقای گورباچف، این دیوار را خراب کن.»
سرانجام اتحاد جماهیر شوروی نیز در سال 1991 میلادی از هم پاشید و به جنگ سرد پایان داد.
مطالب مرتبط…
چگونه دوستی گورباچف و ریگان به پایان جنگ سرد کمک کرد؟
5 رخدادی که ممکن بود جنگ سرد را داغ کند!
محاصره برلین؛ اولین درگیری بزرگ جنگ سرد