فهرست مطالب
فاشیسم، ایدئولوژی سیاسی و جنبش تودهای که بین سالهای 1919 تا 1945 بر بسیاری از بخشهای اروپای مرکزی، جنوبی و شرقی تسلط داشت.
بدنام ترین نمونههای حکومتهای فاشیستی، حزب ملی فاشیست بنیتو موسولینی در ایتالیا از 1922 تا 1943 و حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (حزب نازی) آدولف هیتلر از 1933 تا 1945 بوده است.
تعاریف زیادی از فاشیسم وجود دارد. برخی آن را به عنوان مجموعهای از کنشهای سیاسی، یک فلسفه سیاسی یا یک جنبش تودهای توصیف میکنند.
اکثر تعاریف موافق هستند که فاشیسم اقتدارگرا است و ناسیونالیسم را به هر قیمتی ترویج میکند، اما ویژگیهای اساسی آن محل بحث است.
ره آورد نیوز را در اینستاگرام دنبال کنید؛ روی نوشته کلیک کنید…
ذکر این نکته مهم قبل از ورود به بحث الزامی است که؛ اولین فردی که نام فاشیسم را به کار برد بنیتو موسولینی دیکتاتور ایتالیا بود.
فاشیسم چیست؟
جیسون استنلی، استاد فلسفه در دانشگاه ییل و نویسنده “فاشیسم چگونه کار می کند” میگوید: “فاشیسم” مبتنی بر تقسیم قومی بین “ما” و “آنها” است؛ یک ناسیونالیسم قومی افراطی.
فاشیسم مبتنی بر نوستالژی اقتدار امپراتوری در گذشته است و از دست دادن این امپراتوری برای فاشیستها گران میافتد.
اکنون به عنوان از دست دادن آن امپراتوری بزرگ، فاشیسم دیدگاهی طبیعی است که درصدد برگرداندن آن اقتدار گذشته است.
فاشیسم قبل از اینکه یک فلسفه یا ایدئولوژی سیاسی باشه، یک روش حکومته که بر سه اصل حکومت فردی ، قدرت و حاکمیت دولت و ناسیونالیسم افراطی استوار است.
فاشیسم معمولاً با رژیمهای ایتالیا و آلمان مرتبط است که پس از جنگ جهانی اول به قدرت رسیدند، اگرچه سایر کشورها نیز توسط رژیمهای فاشیستی اداره میشدند.
آدولف هیتلر در آلمان، بنیتو موسولینی در ایتالیا، فرانسیسکو فرانکو در اسپانیا و خوان پرون در آرژانتین از مشهورترین رهبران فاشیست قرن بیستم بودند.
جنبه های خاصی از لفاظی فاشیستی و سازماندهی سیاسی در دهه های پس از جنگ جهانی دوم تغییر کرده است. و همانطور که مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه سابق ایالات متحده در کتاب خود “فاشیسم: یک هشدار” (هارپر، 2019) توضیح داد، فاشیسم در چشم انداز سیاسی قرن 21 تکامل بیشتری یافته است. با این حال، ایدئولوژی ها و اهداف فاشیستی اصلی مورد حمایت امثال هیتلر و موسولینی هنوز در سازمان های پوپولیستی وجود دارد و همچنان به شکل دادن به جنبش های فاشیستی در کشورهای سراسر جهان ادامه می دهد، به ویژه جایی که رهبران آنها “کسی هستند که ادعا می کنند برای یک ملت صحبت می کنند.” آلبرایت نوشت: یا گروهی، کاملاً نگران حقوق دیگران نیست و مایل است از خشونت و هر وسیله دیگری برای دستیابی به اهدافی که ممکن است داشته باشد استفاده کند.
بنیتو موسولینی اصطلاح “فاشیسم” را برای اولین بار در سال 1919 ابداع کرد.
این کلمه از واژه ایتالیایی “barba” به معنای یک بسته یا گروه گرفته شده است و اصطلاحی برای برادری مبارز در نظر گرفته میشود. به گفته دپارتمان تاریخ در کالج کینگ در ویلکز-بار، پنسیلوانیا، کلمه “fasces” به معنای تبر محکم بسته شده با چوب است، تصویری که به نماد جنبش فاشیست تبدیل شد.
فاشیسم چگونه تعریف میشود؟
رابرت پکستون، استاد بازنشسته علوم اجتماعی در دانشگاه کلمبیا در نیویورک گفت: فاشیسم “شکلی از عملکرد سیاسی متمایز قرن بیستم است که با تکنیکهای تبلیغاتی پیچیده شور و شوق عمومی را برمیانگیزد.”
به گفته پکستون، فاشیسم از چنین تبلیغاتی برای ترویج ایدئولوژی خود استفاده میکند:
ضد لیبرالیسم، نفی حقوق فردی، نفی آزادیهای مدنی، نفی سرمایه گذاری آزاد و دموکراسی
ضد سوسیالیسم، رد اصول اقتصادی مبتنی بر چارچوبهای سوسیالیستی
طرد گروه های خاص، اغلب از طریق خشونت
ناسیونالیسمی که به دنبال گسترش نفوذ و قدرت ملت است
کریس رایت، استادیار دانشگاه سیتی نیویورک، رایت در مقاله «تأملی در مورد فاشیسم» گفت: از نظر تاریخی، فاشیستها با مدرنیزاسیون مخالفت کردهاند “اگر این اصطلاح به معنای لیبرالیسم، دموکراسی، مارکسیسم، فردگرایی و فمینیسم باشد.” از سوی دیگر، فاشیستها مدرنسازی را ترجیح دادهاند «اگر این اصطلاح به معنای پیشرفت فنی و اقتصادی، برتری نظامی، کارآمدی و تجلیل از سرعت و ماشینها باشد».
مطالب مرتبط…
بنیتو موسولینی و معشوقهاش، کلارا پتاچی تیرباران شدند
موسولینی که بود و چگونه به قدرت رسید؟
به زبان دیگر، فاشیسم مفهوم نابرابری ذاتی و سلسله مراتب اجتماعی اجتناب ناپذیر بین گروهها را ترویج میکند. زیربنای این سلسله مراتب این ایده است که رتبه یک فرد در جامعه توسط جنبه هایی از هویت که خارج از کنترل آنها است، مانند قومیت یا جنسیت تعیین می شود.
پکستون در مقالهاش «پنج مرحله فاشیسم» که در سال 1998 در مجله تاریخ مدرن منتشر شد، نوشت که «مذهب نقش بسیار بیشتری در فاشیسم اصیل در ایالات متحده ایفا میکند» تا در موارد دیگر.
به گفته مؤسسه لوی، یک اندیشکده استرالیایی در سیدنی، در سالهای اخیر، این اصطلاح «بیشتر به عنوان یک توهین سیاسی استفاده میشود تا یک اصطلاح تحلیلی با اطلاعات تاریخی».
استنلی گفت: “استفاده از “فاشیسم” به عنوان یک اصطلاح عمومی برای اقتدارگرایی یک مشکل وحشتناک است. فاشیسم یک نوع خاص از اقتدارگرایی است.
هدف فاشیست ها استفاده از داراییهای کشور برای افزایش قدرت کشور است. به گفته مرکز مطالعات زبان و اطلاعات در دانشگاه استنفورد، این اغلب منجر به ملی شدن داراییها میشود، و از این نظر، فاشیسم شبیه مارکسیسم است.
جورج اورول نویسنده در مقاله خود با عنوان “فاشیسم چیست؟“، با هدایت اصل ناسیونالیسم افراطی، رژیم های فاشیستی تمایل به انجام اقدامات مشابه دارند، اگرچه جزئیات متفاوت است.
فاشیست ها همچنین در تبلیغات برتری دارند و از آن به عنوان ابزاری برای قربانی کردن گروه های خاص استفاده می کنند.
با این حال، این گروه ها ممکن است از کشوری به کشور دیگر متفاوت باشند. برای مثال، رژیم نازی یهودیان و دیگر اقلیتهای قومی مانند مردم رومی را شیطانی جلوه میداد، در حالی که رژیم ایتالیایی موسولینی بلشویکها – مارکسیستهای رادیکال و چپ افراطی – را هدف قرار داد.
پکستون در “پنج مرحله فاشیسم” هفت “علاقه بسیج” را برای رژیم های فاشیستی تعریف کرد:
1- تقدم گروه. حمایت از گروه مهمتر از حفظ حقوق فردی است.
2- باور به اینکه گروه خود قربانی است. این امر هرگونه رفتار علیه دشمنان گروه را توجیه می کند.
3- اعتقاد به اینکه فردگرایی و لیبرالیسم امکان انحطاط خطرناک را فراهم می کند و تأثیر منفی بر گروه می گذارد.
4- احساس قوی از جامعه یا برادری.
5- عزت نفس فردی با عظمت درک شده گروه گره خورده است. پکستون این را “حس تقویت شده هویت و تعلق” نامید.
6- حمایت شدید از یک رهبر «طبیعی» که معمولاً مرد است. این باعث می شود که یک مرد نقش ناجی ملی را بر عهده بگیرد.
7- علاقه به “زیبایی خشونت و اراده، زمانی که آنها وقف موفقیت گروه در مبارزه داروینی هستند.” ایده یک گروه طبیعی برتر یا، به ویژه در مورد هیتلر، نژادپرستی بیولوژیک، در تفسیر فاشیستی داروینیسم می گنجد.
«دیکتاتوریهای فاشیستی به محض قدرت، آزادیهای فردی را سرکوب کردند، مخالفان را زندانی کردند، اعتصابها را ممنوع کردند، قدرت پلیس نامحدود را به نام وحدت و احیای ملی مجاز کردند و مرتکب تجاوز نظامی شدند».
فاشیسم و اقتصاد
کتابخانه اقتصاد و آزادی، شیوههای اقتصادی فاشیسم را به عنوان «سوسیالیسم با روکش سرمایهداری» تعریف میکند، اما اقتصاد فاشیسم پیچیده است.
برای دولتهای فاشیستی، هدف اقتصادی، خودکفایی ملی است.
در دهههای 1920 و 1930، رهبران فاشیست خودکفایی ملی را بهعنوان یک حد وسط مؤثر بین سرمایهداری بورژوازی سودمحور با طبقه بالا و پایین متمایز، و مارکسیسم انقلابی که بسیاری از نهادهای اجتماعی را از بین میبرد و بورژوازی یا طبقه بالا را تحت تعقیب قرار میداد، مطرح کردند.
در دهههای قبل از جنگ جهانی دوم در آلمان و ایتالیا، کارتلهای فاشیستی (انحصارات تجاری تحت کنترل دولت) بسیاری از جنبههای بازرگانی، مالی، کشاورزی و تولید را تعیین کردند.
فاشیستها هرآنچه که میتوانست به قدرت دولت بیافزاید را انجام میدادند.
آنها همچنین به نخبگان تجاری محافظه کار اجازه دادند که دارایی خود را حفظ کرده و ثروت خود را افزایش دهند.
کارتلها به زور دستمزدها را پایین آوردند و به بهانهی غرور ملی کارگران را استثمار میکردند.
یکی از عناصر فاشیسم، همکاری با سرمایهداران و نخبگان محافظه کار است. پکستون گفت: فاشیستها، حتی زمانی که با ایدههای اقتصادی رادیکال شروع میکنند، همیشه برای حرکت در جهت حفاظت از مالکیت خصوصی همکاری کردهاند.
او گفت: «محافظهکارها اساساً افرادی با نظم هستند که میخواهند از چیزهایی مانند کلیسا و دارایی برای حفظ نظم اجتماعی موجود استفاده کنند، در حالی که فاشیستها انقلابیهایی هستند که اگر فکر کنند که این امر باعث قدرت یا عظمت یا گسترش ملی میشود، نهادهای اجتماعی را در هم میشکنند.»
در آلمان نازی، بازرگانان مشتاق هیتلر نبودند، زیرا او در آغاز ایدههای ضد سرمایه داری داشت. اگرچه بازرگانان محافظه کار آلمانی بعداً اتحاد مختصری با رژیم هیتلر تشکیل دادند.
فاشیسم پس از جنگ جهانی دوم
پس از جنگ جهانی دوم، فاشیسم که توسط رژیمهای موسولینی و هیتلر تعریف میشد، عمدتاً در اروپا و آمریکای شمالی از مد افتاد.
در واقع “فاشیست” به یک توهین سیاسی تبدیل شده بود که منجر به استفاده بیش از حد شد؛ با این وجود، جنبشهای فاشیستی یا پیش فاشیستی رو به رشد در چند دهه اخیر در اروپا و آمریکای شمالی وجود داشته است.
در سالهای اخیر، ظهور پوپولیسم – جنبشهای سیاسی که مردم عادی را بر نخبگان برتری میدهند – در سراسر اروپا و ایالات متحده آمریکا بسیاری را به این فکر واداشته است که آیا فاشیسم دوباره احیا میشود.
جنبشهای فاشیستی امروزی هنگام توصیف مأموریت و اهداف خود از زبان ظریفتری استفاده میکنند و اغلب زبان جنبشهای چپگرا را به خود اختصاص میدهند.
«نمونه خوبی از این زبان، زبان ناسیونالیسم سفیدپوستان و راستگرایان است، بهویژه در شیوهای که آنها سیاستهای نژادی را توضیح میدهند، و با استفاده از عباراتی مانند «جداییگرایی سفیدپوستان» و «خودمختاری سفیدپوستان».
با وام گرفتن از این نکات صحبت از جنبشهای ضد امپریالیستی و جنبشهای استعمار زدایی از دهه 60 و 70، جنبشهای مدرن یک دستور کار فاشیستی را در اصطلاحات فریبنده خود میپوشانند.